روزهایی که هرگز فراموش نخواهند شد، صحنه های رشادت و دلاوری جان برکفانی که در تپه های چهار زبرهمچون برگ زرینی در تاریخ به ثبت رسید، عاشقانی که برای رهایی و آزادی مردمشان سراز پا نمی شناختند
وهمه چیزشان را در طبق اخلاص نهادند
درود برتمامی شهدای عملیات کبیر فروغ جاویدان
خورشید داشت کمکم از وسط آسمان رو به غرب متمایل میشد ، در سربالایی، نسیم نسبتاً خنکی میوزید. درختان گردوی نشسته بر کنار آب ، شاخههای پر و سنگین خود را به آهستگی تکان میدادند. دو کلمن بزرگ آبی رنگ آب، کنار جاده قرار داشت. پس از آن چند سنگر از دور نمایان بود. جلودار تیپ به موازات یک تابلوی بزرگ ایستاد ، روی تابلو عکس بزرگی از خمینی با رنگ و روغن نقاشی شده بود. تابلو متعلق به یکی از مراکز تجمع دشمن بود. افشین از ماشین پیاده شد.
گلنگدن کلاشینکفش را کشید. گلنگدن با صدای خشکی در کوه پژواک انداخت و تمام گوشها را متوجه خود کرد. افشین یک گام عقب گذاشت ، سلاح را بهصورت دست فنگ زیر بغل راست خود گرفت ، پای چپ را جلو آورد؛ روی زمین میخ کرد. نگاهی به اطراف چرخاند تا مطمئن شود ، کسی در تیررس او نیست. لحظه ای چشم در مغاک سرد و زمستان ابدی چشمان خمینی دوخت، ناگهان با غیظ انگشت خود را روی ماشه فشرد.
افشین سلاحش را به ضامن کرد. صدایی از پشت به او گفت
خسته نباشی افشین! بیا سوار شو! که کار زیاد داریم،